بوسه  عشق

 

بوسه / بوسه یعنی وصل شیرین دو لب .... بوسه یعنی مستی از مشروب عشق .... بوسه یعنی لذت دلدادگی ... لذت از شب ... لذت از دیوانگی .... بوسه یعنی حسه خوبه طعم عشق .... طعم شیرینی به رنگ سادگی .... بوسه یعنی اغازی برای ما شدن ... لحظه ای با دلبری تنها شدن .... بوسه سر فصل کتاب عاشقی ... بوسه رمز وارد دلها شدن .... بوسه اتش می زند بر جسم و جان ... بوسه یعنی عشق من با من بمان .

عشق  تصویری

 

غم وغصش

چرا وقتی که آدم تنها میشه، غم وغصش قدریک دنیا می شه؟
می ره یک گوشه پنهون می شینه،اونجا رومثل یه زندون می بینه
غم تنهایی اسیرت می کنه،تا بخوای بجنبی پیرت می کنه
وقتی که تنها می شم اشک تو چشام پر می زنه
غم میاد یواش یواش خونه دل در می زنه
یاد اون شبها می یفتم زیر مهتاب بهار
توی جنگل لب چشمه می نشستیم من ویار....
میگن این دنیا دیگه مثل قدیما نمی شه،
دل این آدما زشته دیگه زیبا نمی شه
اون بالا باز داره زاغ ابرارو چوب می زنه
اشک این ابرا زیاده ولی دریا نمی شه!

گل من گریه نکن

گل من گریه نکن

که درآینه اشک تو غم من پیداست
قطره ی اشک تو داند که غم من دریاست

دل به امید ببند...

نا امیدی کفرست...

چشم ما بر فرداست.ز تبسم مگریز

در دندان تو در غنچه لب زیباست

گل من گریه مکن...

عشق فراموش شدنی

به زمین میزنی و میشکنی عاقبت شیشه امیدی را

سخت مغروری و میسازی سرد در دلی آتش جاویدی را

دیدمت وای چه دیداری وای این چه دیدار دلازاری بود

بی گمان برده ای از یاد آن عهد که مرا با تو سر و کاری بود

دیدمت وای چه دیداری واینه نگاهی نه لب پر نوشی

نه شرار نفس پر هوسینه فشار بدن و آغوشی

این چه عشقی است که دردل دارم من از این عشق چه حاصل دارم

می گریزی ز من و در طلبت بازهم کوشش باطل دارم

باز لبهای عطش کرده من لب سوزان ترا می جوید

میتپد قلبم و با هر تپشی قصه عشق ترا میگوید

بخت اگر از تو جدایم کرده می گشایم گره از بخت چه بک

ترسم این عشق سرانجام مرا بکشد تا به سراپرده خک

در دلم آرزویی بود که مرد لب جانبخش تو را بوسیدن

بوسه جان داد به روی لب من دیدمت لیک دریغ از دیدن

سینه ای تا که بر آن سر بنهم دامنی تا که بر آن ریزم اشک

 آه ای آنکه غم عشقت نیست می برم بر تو و بر قلبت رشک

 به زمین میزنی و میشکنی عاقبت شیشه امیدی را

سخت مغروری و میسازی سرد در دلی آتش جاویدی را

تو میروی

amir-e-man

تو میروی عزیز من لبان من تهی ز خنده می شود.و چشمه ی زلال چشمهای من دو چاه خشک غمزه بدون اشک می شود دلم درون سینه مانده بی تپش. عجب عجب. دوری تو لحظه ای هزار سال می شود. هنوز نرفته ای ز چهارچوب تنگ دردلم برای دیدنت. چقدر تنگ می شود . . .