تو میروی

تو میروی عزیز من لبان من تهی ز خنده می شود.و چشمه ی زلال چشمهای من دو چاه خشک غمزه بدون اشک می شود دلم درون سینه مانده بی تپش. عجب عجب. دوری تو لحظه ای هزار سال می شود. هنوز نرفته ای ز چهارچوب تنگ دردلم برای دیدنت. چقدر تنگ می شود . . .
+ نوشته شده در یکشنبه شانزدهم تیر ۱۳۸۷ ساعت ۱:۵۴ ق.ظ توسط جوا________د
|