معشوق واقعی

می گفت عا شقم ، دوستش دارم و بدون او هيچم و برای او زنده هستم... او رفت و تنها ماند .... زندگی کرد و معشوق را فراموش کرد... از او پرسیدم از عشق چه می دانی ؟ برایم از عشق بگو... گفت:عشق اتفاق است بايد بشينی تا بیفتد!!!. گفت:عشق آسو دگيست ,خيال است...خيالی خوش... گفت:ماندن است ....فرو رفتن در خود است.... گفت:خواستن و گرفتن و برای خود کردن است.. گفت: عشق ساده ست ، همين جاست دم دست و دنيا پر شده از عشقهای زود...... گفت: عشق دروغی بیش نیست.... گفتم: تو عاشق نبودی و نیستی........ گفتم:عشق یک ماجراست ، ماجرایی که باید آن را بسازی.... گفتم:عشق درد است ... گفتم:عشق رفتن است عبور است ، نبودن است... گفتم: عشق تضاد است.... گفتم:عشق جستجوست ، نرسیدن است...... نداشتن و بخشیدن است.... گفتم:عشق آغاز است , دیر است و سخت است.... گفتم:عشق زندگیست ولی از یه نوع دیگه..... به فکر فرو رفت و گفت عاشق نبوده ام ... گفتم عشق راز است .... راز بین من و توست و بر ملا نمی شود .... هیچ وقت پایان نمی یابد . مگر به مرگ..... آهی سردی کشید.... دیگه هیچی نگفت.... سرشو انداخت پائین و آروم از پیشم رفت.....                                                        

عشق چیست

از دريا پرسيدن عشق چيست، گفت:خشكيدن........از گل پرسيدن عشق چيست، گفت:پرپر شدن........ از زمين پرسيدن عشق چيست، گفت: لرزيدن............. از آسمون پرسدين عشق چيست، گفت: باريدن..........از انسان پرسيدن عشق چيست،ناگهان ندايي از درونش گفت:جدايياگر آدمي زندگي را دوست داشت در اغاز تولد نمي گريست لحظات را طي كرديم تا به خوشبختي رسيديم،اما وقتي رسيديم فهميديم خوشبختي همان لحظات بودهر چيز دنيا شنيدنش بزرگتر از رسيدن به آن است و هر چيز از آخرت ديدن و رسيدن به آنبزرگتر از شنديدن آن استجلسه محاكمه عشق بود و قاضي عقل،و عشق محكوم بود به تبعيد به دورتريندنقطه مغز يعني فراموشي،قلب تقاضاي عفو عشق را داشت ولي همه اعضا با او مخالف بودند قلب شروع كرد به طرفداري از عشق ،آهاي چشم مگر تو نبودي كه هر روز آرزوي شنيدن صدايش را داشتي،اي گوش مگر تو نبودي كه در آرزوي شنيدن صدايش بودي وشما پاها كه هميشه رفتن به سويش بوديد حالا چرا اينچنين با او مخالفيد؟ همه اعضا روي برگرداندند و به نشانه اعتراض جلسه را ترك كردند،تنها عقل و قلب در جلسه ماندند عقل گفت:ديدي قلب همه از عشق بي زارند،ولي متحيرم با وجودي كه عشق بيشتر از همه تورا آزرده چرا هنوز از او حمايت ميكني!؟قلب ناليد و گفت:من با وجود عشق ديگر نخواهم بود و تنها تكه گوشتي هستم كه هر ثانيه كار ثانيه قبل را تكرار ميكند و فقط با عشق ميتوانم يك قلي واقعي باشم.

پیله عشق

                                       

قايقي در طلب موج به دريا زد و رفت                     بايد از مرگ نترسيد، اگر بايد عشق

 

عاقبت راز دلم را به لبانش گفتم                          شايد اين بوسه به نفرت برسد، شايد عشق

 

شمع روشن شد و پروانه به آتش پيوست                  مي توان سوخت، اگر امر بفرمايد عشق

 

پيله اي رنج من، ابريشم پيراهن شد                      شمع حق داشت ؛ به پروانه نمي آيد عشق