رفتم مرا ببخش نگو او وفا نداشت

راهي به جز گريز برايم نمانده بود

اين عشق اتشين پر از درد و بي اميد

در واري گناه و جنونم كشانده بود

روحي مشوشم كه شبي بي خبر ز خويش

در دامن سكوت به تلخي گريستم

نالان ز كرده ها و پشيمان ز گفته ها

ديدم كه لايق تو و عشق تو نيستم