فریاد عشق
دو نفر در مقابل هم بر روی دو لبه پرتگاه با فاصله ای دور قرار گرفته بودن فاصله ای که
صدا ها به هم نمیرسیدن
یکی به دیگری گفت دوستت دارم دیگری گفت : چی؟
نفر اول یه قدم جلوتر اومد و دوباره تکرار کرد ولی اون یکی بازهم نشنید
نفر اول باز هم قدمی به جلوتر اومد و باز هم فریاد عشق از گلو سر داد ولی اون باز هم
نشنید و خواست که دوباره حرفش رو تکرار کنه...... دوباره یه قدم به جلو اومد و گفت
دوستت دارم و هنوز این جمله تموم نشد که از پرتگاه سقوط کرد و مرد و تازه اون موقع نفر
دیگه شنید و گفت : من ....... دوستت داشتم !!!!
چه خوش باور بودیم
چه خوش باور بودیم
تو دل یه کویر زیر نورمهتاب روی شنهای روان با پای برهنه می دویدم
مست و خوش باور از این همه زیبایی ، اما هیچ وقت به این فکر نکرده
بودم که خورشید در کمین لحظه هاست.
+ نوشته شده در چهارشنبه شانزدهم آبان ۱۳۸۶ ساعت ۱۰:۲۸ ق.ظ توسط جوا________د
|