زندگي قصه مرد يخ فروشي است که از او پرسيدند : 

 فروختي ؟

گفت : نخريدند تمام شد

 

 

کاش قلبم درد تنهايي نداشت ...

سينه ام هرگز پريشاني نداشت کاش برگهاي آخر تقويم عشق ...

حرفي از يک روز باراني نداشت کاش مي شد راه سخت عشق را ...

بي خطر پيمود و قرباني نداشت

 

 

پروانه به شمع بوسه زد و بال و پرش سوخت

بيچاره از اين عشق سوختن آموخت

فرق منو پروانه در اينست پروانه پرش سوخت

ولي من جگرم

خنده بر لب ميزنم تا كس نداند راز من.... 

ورنه اين دنيا كه ما ديديم خنديدن نداشت

 

طعم شيرين عسل از بوسه است پاسخ هر بوسه اي يک بوسه است

بهترين هديه پس از يک انتظار بشنويد از من فقط يک بوسه است

از میان کسانی که برای دعای باران به تپه ها می روند
انان که با خود چتری به همراه می اورند به کار خود ایمان دارند.

 ما دو تا همبازی ....

 

 عشق من بازی بود.....

 قصه ی مهر و وفا سوت لالایی بود .....

 دست چپ تاس شرور .....

 آن یکی تکیه بر قالی بود ......

 

 تاس را من ریختم .....

 نمره اش ناب و تماشایی بود ....

 

 تاس را تو ریختی ......

 نمره حاکی از بد اقبالی بود......

 ریختم ریختی ....

 نمره کم آوردی باختی ....

 همه ی قصه ی ما با ختن تو در صفحه ی بازی وفا داری بود ...........